کــــِـــــــــــــــلاسِ اَدبـــــــــــــــ ـــــ ـــ ـــ ــ ـ | ||
مادری بود که دو فرزند داشت یک دختر و یک پسر کوچک، پدر خانواده به تازگی فوت کرده بود و دختر خانواده بسیار بیمار بود... شبی که طبیب بر بالین دختر آمد به مادر او گفت: ماه دیگر هنگام پاییز آنگاه که برگ ها بریزند دخترک خواهد مرد ، برادر کوچک که این سخنان را شنید ، فردای آن روز با دو دست کوچک خود برگ ها را به شاخه ها می بست تا گویی هیچ گاه پاییزی از راه نرسد... پسر این حال را مگر دریافت بنگر این جا چه مایه رقت هست صبح فردا دو دست کوچک طفل برگ ها را به شاخه ها می بست شهریار
پ.ن : گاهی بعضی شعر ها عجیب دلت را برای خانواده ای که ازتو دورند تنگ میکند، مخصوصا اگر برادر کوچک مهربانی داشته باشی ...
[ چهارشنبه 93/2/3 ] [ 6:10 عصر ] [ دانشجوی ادیب ]
[ نظرات () ]
|
||
[قالب وبلاگ : سیب تم] [Weblog Themes By : SibTheme.com] |